مردم هم دلشون خوشه به ما...

 

بهم گفت با اسم خودت انجامش بده...

    گفتم : من اسمی ندارم .اسمم انسانه

     "    اگر به گناه کوچک اصرار نورزند به بهشت وارد شوند....      "

                   ما که به گناه کبیرهٌ کبیره اصرار ورزیدیم....

تو این چند وقت خیلی سرتون رو درد آوردم.........

 

 

                   حلالم کنید به خاطر گفته های اشتباهم......

                          

 

                           

                 

                                            به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را.

مسولیت زنده بودن

 

شاید کم ارزش ترین چیز،زندگی تو جایی باشه که مال تو نیست.کلی تلاش می کنی اما می گذاری برای بعدی،اونجا رو آباد می کنی تا زندگی خوبی مثل بهشت که قبلا" توش بودی داشته باشی اما تا آباد میشه اونجا و موقع لذت بردن از آبادی ای که ایجاد کردی میرسه مجبور میشی بری ،به خاطر خیلی چیزها.

چقدر بی ارزش.

تو این چند وقت که مادرم و پدرم و خواهرم رفتند مسافرت لذت ساخت و ساز وتلاش برای عمرانی و آبادانی رو چشیدم و لذت زندگی مستقل،برای خودت بودن رو.

تلاش برای آینده ای بهتر .اما یه چیز همیشه تو این جور لذتها کمه.

یه دوست

یه همسفر که همون هدف تو رو داشته باشه تا بتونین تو این راه برای رسیدن به هدف بهم کمک کنین،مرحم زخمهای هم باشید،زخمهایی که طول راه و موانع اون ایجاد میکنه.و درمانگر نیازهای این هدف

هدف رفتن از دنیا و عبور از اونه برای رسیدن به محبوب، اما عجب که این مسوولیتی است .مسولیت زنده ماندن.

باید زنده بود تا به همسفرت کمک کنی.

باید زنده باشی تا نیازهاش رو بر طرف کنی

باید باشی و بمونی تا با هم برین و عبور کنین.

این مسولیت مجبورت می کنه بسازی ،از خودت بگذری خودت رو فراموش کنی تا نهایت تلاش رو انجام بدی،تا همسفر خوبی برای همسفرت باشی

باید باشی و بمیری،عشق بورزی و ایثار کنی.

بچه اش رو هدیه گرفته از امام زمان(عج)

22سالش بود که ازدواج کردو27 سالگی بچه دار شدند

"مهدی"

مسافر جدید این مسیر

خیلی دعا کرد تا همسرش خواب دید و تو مسجد خودمون ،"محدثین"استجابت گرفت.

بهش می گیم"علی شهــــردار"

تو شهرداری کار می کنه.پدرش رو وقتی کلاس 6بود از دست داد و مجبور بود کار کنه و خرج خونه رو در بیاره

  الان کماست.بین زمین و برزخ

موقع ازدواج خانمش 18سالش بود، یادش بخیر

می خواست دست ما رو هم بگذاره تو حنا.می گفت مگه من اوضاع ام خوب بود ازدواج کردم؟الان شکر خدا

یادش بخیر می خندیدم.بلند و بلند.آقای مهامدی پیرِِ پیش نمازِ سخنور ،پدربزرگ ما،بالاخره دعوامون کرد

می گفت: اگه هر روز یه چیز یاد بگیرم میشه سالی 365 تا ،نه 300تا.

چه جملاتی و حرفهای پر مغزی .من که با سوادم و درس خونده باصطاح،جلوش کم می آوردم و سراپا گوش می شدم

همیشه که می خواست روزمرگی بگه یا خاطره ،از نماز شب خودش و خانمش شروع میکرد

مثلا" می گفت: خانمم نماز شب رو که تموم کرد گفت فلان چیز رو برام می خری؟گفتم آره ان شا الله.

-          گفت: پول نداری ،با کدوم پول؟ اگه تو سختته نمیخواد.

-           گفت: مگه نماز فردا رو هم الان می خونی؟روزی فردا رو هم همون روز میرسونه. خدا که شکر فردا رو از تو امروز نمی خواد،تو هم روزی فردا رو امروز نخواه.

         براش دعا کنید

        همینطور برای همسر و فرزندش"مهدی".

دعا کنید مردی که به دنیا نیازی نداره برگرده،به وجودش خیلی نیازه 

...

می خواستم بهت بگم چقدر پشیمونم       دیدم خود خواهیِ دیدم نمی تـونـــــم

تحــمـل می کنم به هــــــــر سختـــــی       به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

بـه شـرطــــی بشـنوم دنیات آرومـــــــه       که دوسـش داری از چشمات معلومـــه

یکی اینجاست شبیه مــن یه دیــــوونه       که بیـشـتـر از خودم قدرِ ت رو میدونــــه

چی کار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم      تو می خندی چه شیــرینه گذشتم تازه می فهمم

تو رو مـی خـوام تـمـوم زنـدگـیـم ایـنـه          دارم مـیـرم تـَـه دیـوونـگیـــم ایـنــــــه

نمی رســه بـه تـو حـتـی صـدای مـن           تـو خـوشبختی همین بسه برای من

     

 

میثم تمار

بسم الله الرحمان الرحیم

 

خوندن زندگی بزرگان آموزنده خواهد بود،به امید خدا

 

ادامه نوشته