ذکریا رازی کاشف الکل...
1ـ پيش از جهان، معني ندارد. چون از فرض حادث زماني بودن زمان، قديم زماني بودن زمان لازم مي آيد؛ يعني اگر بگويي «زماني بود كه زمان نبود» لازم مي آيد كه قبل از هر زماني زماني موجود باشد. پس زمان همواره بوده است. زمان نيز مقدار حركت است. پس حركت هم همواره بوده است. حركت هم يعني خروج تدريجي شيء از حالت بالقوّه براي رسيدن به حالت بالفعل. پس قوّه نيز همواره بوده است. قوّه نيز حامل مي خواهد كه حاملش مادّه ي فلسفي است. پس اصل مادّه نيز همواره بوده است.
خلاصه آنكه جهان مادّي، اگر چه آغاز علّي و معلولي
دارد، و حادث ذاتي است؛ امّا آغاز زماني نداشته قديم زماني است. لذا سوال
جناب ذكرياي رازي مبتني بر يك پيش فرض غلط است. او تصوّر نموده كه خدا بوده
و جهان نبوده است. حال آنكه طبق برهاني كه آورديم، از فرض آغاز زماني
داشتن جهان، لازم مي آيد كه خود زمان نيز آغاز زماني داشته باشد؛ و از فرض
آغاز زماني داشتن زمان لازم مي آيد كه زمان، آغاز زماني نداشته باشد.
ـ برهاني ديگر
از
نگاه حكما ، خداوند متعال علّت تامّه ي عالم هستي است و با وجود علّت
تامّه ، وجود معلول حتمي و اجتناب ناپذير است . پس اگر خدا همواره بوده،
معلول او هم همواره بوده است.
لذا از كمال محض بودن و ازلي بودن خدا، لازم مي آيد كه مخلوق او همواره بوده باشد.
پس آنكه بگويد: « زماني بود كه خدا بود ولي مخلوقي نبود» در واقع ندانسته منكر كمال مطلق بودن خدا شده است.
چون از قول به حدوث زماني اصل عالم خلقت، انكار كمال محض بودن خدا لازم مي آيد. و موجودي كه كمال محض نباشد، ممكن الوجود است.
اگر
كسي بگويد: خدا بود و هيچ مخلوقي نداشت، مي پرسيم: آيا خدا آنگاه كه
مخلوقي نداشت، خالق بود يا خالق نبود؟ اگر خالق نبود، پس ناقص بود؛ امّا
اگر خالق بود، چگونه خالق بود؟ بالفعل يا بالقوّه؟
اگر بگويي كه بالقوّه
خالق بود، گوييم: پس خدا آن هنگام ناقص بوده است. چون شكّ نيست كه خالق
بالقوّه در قياس با خالق بالفعل، ناقص است.
امّا اگر بگويي كه خالق
بالفعل بود، گوييم: لازمه ي خالق بالفعل بودن، داشتن مخلوق بالفعل است. پس
اين كه مي گويي او خالق بالفعل بود ولي مخلوق نداشت، تناقض است.
پس به
حكم عقل، خداي كامل محض، همواره مخلوق داشته؛ و فرض خدايي كه زماني مخلوق
نداشته، فرض كمال محضي است كه كمال محض نيست. البته با اينكه خدا همواره
مخلوق داشته، همواره هم تقدّم ذاتي بر مخلوق داشته است. چرا كه علّت، تقدّم
ذاتي بر معلول خود دارد. دقّت كنيد تقدّم ذاتي نه تقدّم زماني. لذا خدا
قديم ذاتي است ولي اصل عالم خلقت، در عين قديم زماني بودن، حادث ذاتي است.
2ـ
اكثريّت عرفا و فلاسفه اسلامي بر اين اعتقادند كه عالم خلقت قديم زماني
ولي حادث ذاتي است. يعني با اين كه عالم ، همواره ممكن الوجود و محتاج علّت
مي باشد ولي در عين حال زماني نبوده كه عالم نبوده باشد. به نظر فلاسفه و
عرفاي اسلامي ، عالم خلقت داراي سه مرتبه ي وجودي است كه عبارتند از: عالم
مادّه ، كه بارزترين خصوصيّت آن حركت و زمان است. و عالم مثال كه عالمي است
غير مادّي ولي داراي شكل و رنگ و مقدار. اين عالم كه منزّه از حركت و
تغيير و زمان است ، علّت عالم مادّه بوده و احاطه ي وجودي بر آن دارد. و
مافوق آن ، عالم غير مادّي ديگري است به نام عالم عقول ، كه منزّه از تمام
آثار عالم مادّه بوده و علّت عالم مثال و عالم مادّه مي باشد. عالم عقل و
عالم مثال ، از آن جهت كه عوالمي مجرّد(غير زماني) هستند ، آغاز زماني براي
آنها معني ندارد ؛ لذا اين دو عالم فقط آغاز علّي دارند. يعني از حيث
وجودي بعد از علّت خود قرار دارند ؛ ولي اين بعديّت ، بعديّت رتبي است نه
بعديّت زماني. يعني رتبه وجودي اين دو عالم ، بعد از رتبه ي وجودي خداوند
متعال است. لذا خدا قديم ذاتي است و اين دو عالم حادث ذاتي ولي قديم زماني ؛
يعني خدا تقدّم وجودي بر اين دو عالم دارد و اين دو عالم نيز تقدّم وجودي
بر زمان و عالم زماني دارند ؛ و مراد از واژه ي « قديم » نيز تقدّم وجودي
داشتن است نه عمر طولاني داشتن.
در بين متكلمين نيز كساني كه وجود عالم
عقل و عالم مثال را پذيرفته اند ، آن دو را قديم زماني دانسته اند ؛ ولي
متكلميني كه وجود عوالم مجرّد را منكر شده و فرشتگان و امثال آنها را
موجوداتي مادّي پنداشته اند ، عالم را منحصر در عالم مادّه دانسته و آن را
حادث زماني شمرده اند. يعني معتقد شده اند كه عالم داراي آغاز زماني
است.امّا اكثر فلاسفه و عرفاي اسلامي ، كلّ عالم مادّه را هم ، قديم زماني
دانسته اند. چرا كه از ديدگاه اينان ، زمان در كنار سه بعد فضايي ، بعد
چهارم عالم محسوب شده و جداي از عالم مادّه نيست ؛ و آغاز زماني داشتن زمان
بي معني است ، پس آغاز زماني داشتن خود عالم زماني نيز معناي درستي ندارد.
جناب ارسطو گفته است : « مَن قالَ بِحدوثِ الزّمانِ فَقَد قالَ بِقدمِهِ
مِن حَيثُ لا يَشعُر ـــ هر كس به حدوث زماني زمان قائل شود بدون آنكه
متوجّه شود اعتراف به قِدم زماني آن نموده است.» (اسفار،ج3،ص245) چون قول
به حدوث زماني زمان يعني اين كه زماني بود كه زمان نبود.
از نظر اين
گروه از انديشمندان اسلامي ، قيامت نيز به معني به هم ريختن صورت عالم
مادّه است نه به معني عدم شدن آن ؛ لذا بعد از قيامت نيز دوباره عالمي نو
از مادّه ي اين عالم به پا مي شود. بعد از آن عالم نيز عالمي ديگر و اين
سلسله تا بي نهايت ادامه خواهد يافت. همچنين ، قبل از اين عالم نيز عالمي
ديگر بوده است ؛ و قبل از آن نيز عالمي ديگر تا بي نهايت. بنا بر اين ، از
ديدگاه اكثر فلاسفه و عرفاي اسلامي ، تك تك موجودات مادّي و زماني ، آغاز
زماني دارند ؛ همچنين عالم فعلي ما آغاز زماني دارد ؛ ولي اصل عالم مادّه
همواره بوده و همواره هم خواهد بود. چرا كه خداوند متعال دائم الفيض است و
خداي بدون فيض و منقطع الفيض معني ندارد. فرض خدايي كه زماني خالق نبوده
است، فرض كمال محضي است كه كمال محض نيست.
اين حقيقت در روايات معصومين
(ع) نيز مورد ذكر واقع شده كه به يك نمونه اشاره مي شود . « عَنْ جَابِرِ
بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ
وَ جَلَّ:« أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ
خَلْقٍ جَدِيدٍ.» فَقَالَ يَا جَابِرُ تَأْوِيلُ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ
عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ
أَسْكَنَ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ
جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ
جَدَّدَ عَالَماً مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ
يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ
تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّكَ
تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ
الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً
غَيْرَكُمْ بَلْ وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْكَ
الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِكَ الْآدَمِيِّين. ـــــــ جابر بن يزيد گويد: از
امام باقر (ع) پرسيدم درباره ي آيه 15 ق كه مي فرمايد: «آيا ما از آفرينش
نخست ناتوان شديم؟ بلكه آنان در آفرينش جديدي هستند.» ؛ حضرت فرمود: اى
جابر! تأويل آيه ، اين است كه خداوند متعال آنگاه كه اين آفريدگان و اين
جهان را فاني ساخته و بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ جاى دهد،
جهان ديگرى غير از اين جهان را از نو پديد مىآورد، بدون نر و ماده ، تا او
را پرستيده و يگانه دانند و براي آنان زمينى غير از اين زمين مىآفريند كه
در آن استقرار يافته و آسمان ديگرى كه بر آنان سايه افكند. شايد تو بر اين
پنداري كه خداوند تنها اين جهان را آفريده و به جز شما بشرى را نيافريده
است؟ آرى به خدا سوگند! به طور حتم خداوند متعال هزار هزار جهان و هزار
هزار آدم آفريده كه تو در پايان اين جهانها و آن آدميان هستى. »(الخصال
؛ج2 ؛ص652 )
در اين روايات احتمالاً تعبير الف الف(هزار هزار) به
عنوان يك عدد مشخص نيست بلكه كنايه از كثرت است ، كما اينكه در زبان فارسي
نيز هزاران هزار به معني خيلي خيلي زياد به كار مي رود. همچنين از ظاهر اين
روايات چنين به نظر مي رسد كه اين عوالم در عرض هم نبوده بلكه يكي بعد از
قيامت ديگري خلق شده اند. به عبارتي هر عالمي از مادّه ي عالم قبل از خود
پديد آمده است ؛ البته روايات ديگري نيز وجود دارند كه در آنها از وجود
عوالم ديگري در عرض عالم ما و موجودات باشعور ديگري غير از موجودات زميني
نيز خبر داده شده است. همچنين در برخي روايات گزارش شده كه در همين زمين
فعلي و قبل از خلقت آدم (ع) هفت نسل باشعور و مكلّف مثل بني آدم وجود داشته
اند كه همگي به طور مستقلّ از خاك آفريده شده بوده اند.
3ـ اينجا ممكن است اين پرسش مطرح شود كه : اگر مادّه و اصل عالم مادّه همواره بوده پس چه نيازي به علّت دارد؟
گر
چه از نظر فلسفي و طبق تعابير اهل بيت (ع) جهان مادّي همواره وجود داشته و
از پي هر قيامتي جهان مادّي جديدي آفريده مي شود ، ولي بايد توجّه داشت كه
قديم زماني بودن جهان ، آن را بي نياز از علّت هستي بخش نمي كند. چرا كه
جهان در ذات خود ممكن الوجود است؛ و ممكن الوجود با تمام وجودش بند به علّت
خويش است ؛ به نحوي كه اگر علّت ، آني اراده ي خود را از آن برگيرد معلول
نابود مي شود. لكن خداي ازلي و ابدي ، نه تنها در ذات خود ازلي و ابدي است ،
بلكه اراده ي او نيز ازلي و ابدي است ؛ لذا محال است اراده ي خود را تجديد
نمايد ؛ چرا كه تجديد اراده علامت امكان است و خدا واجب الوجود بوده از
امكان منزِّه مي باشد.
بنا بر اين ، اگر عالم مادّه همواره بوده ، و همواره نيز ممكن الوجود بوده ؛ پس همواره محتاج علّت بوده است.
